معنی آدمکش سیاسی
حل جدول
مترادف و متضاد زبان فارسی
فرهنگ معین
[ع.] (ص نسب.) منسوب به سیاست، مربوط به سیاست، امور سیاسی.
فرهنگ عمید
مربوط به سیاست،
کسی که به کارهای سیاسی بپردازد و سیاست را پیشۀ خود سازد،
لغت نامه دهخدا
سیاسی. (ع اِ) ج ِ سیساء، جای پیوند مهره های پشت و جای برنشست و از ستور و سر کتف اسب و مهره ٔ پشت خر. (آنندراج) (منتهی الارب). || (ص نسبی) منسوب بسیاست.
عربی به فارسی
سیاستمدار , اهل سیاست , وارد در سیاست
جغرافی سیاسی
وابسته به جغرافیای سیاسی
اِحْتِواءُ سیاسی
مهار سیاسی
فارسی به ایتالیایی
politico
فارسی به عربی
اِحْتِواءُ سیاسی
فرهنگ فارسی هوشیار
شهرمداریک ساستاریک (صفت) منسوب به سیاست.
معادل ابجد
506